سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تسبیحات حضرت زهرا(س)

بعد نماز در حرم،مرد موذن گفت:تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها.

دختر جوانی کنارم نشسته بود،تسبیح به دست گرفت،شروع کرد:...

الله اکبر...الله اکبر...الله اکبر...

 



الله اکبرهایش رنگ دیگری داشت،با یک حال قشنگی میگفت،انگار تمام احساساتش را روی آن ریخته بود

نمیتوانستم گوش هایم را بیخیال شنیدن ذکرهایش کنم

نگاهم را انداختم روی تسبیح،آرام آرام درون دستانش چرخ میخورد

صدایش زیرگوشم بود، الله اکبر...گویا لرزید...

طاقت نیاوردم نگاهی به صورتش انداختم،چشمانش بسته بود، قطره های اشک روی گونه اش...

و همچنان ذکر میگفت:الحمدلله...الحمدلله ... شمرده ، آرام و با تمام احساساتش مثل لالایی مادر...

برایم عجیب بود تا به حال ندیده بودم کسی انقدر با آرامش و احساس ذکر بگوید

دوباره نگاهی به تسبیح انداحتم صدای سنگ دانه های آبی رنگ تسبیح می آمد

و سوالی که ذهنم را مشغول میکند:چه چیز باعث میشود این دختر اینچنین عاشقانه ذکر بگوید؟

با خود فکر کردم شاید من هم بتوانم ...

تسبیح روی سجاده ام را برداشتم ،چشمانم را بستم،شروع کردم بی صدا ذکر گفتن...

الله اکبر...یک بار دیگر،الله اکبر...اما نشد!!

چه چیز باعث میشود؟

مگر به چه می اندیشد که انقدر زیبا تسبیحات حضرت زهرا را میگوید و من نمی توانم؟؟

فکرم روی نام حضرت زهرا قفل کرد... خدای من...معمایم حل شده بود

بار دیگر چشمانم را بستم، خود را رها کردم..یاد حضرت زهرا....سر سجاده...

بعد نماز ها...تسبیح درون دستانش...دستانی ظریف و زخمی از کار...

صدایی ضعیف و خسته اما عاشقانه برای خدا...الله اکبر...

صدای به هم خوردن دانه های تسبیح...فکر مصیبت هایش...روزهای بی پدری...

خانه نشین شدن همسرش...ولی خدا...تنها شدنش...صدای ضعیف و خسته...الحمدلله...

اشک از چشمانم سرازیر شد،خدای من...

این همه سال و این همه وقت این تسبیحات رو زدم اما هیچ وقت به عمقش فکر نکردم

تسبیحات حضرت زهرا همدم روزهای تنهاییش،همدم لحظه های خداییش...

تسبیحاتی که ی روزی حضرت زهرا با عشق برای خدا میگفت...

و من یک عمر از همشون به راحتی گذشتم...

چشمانم را باز کردم،نگاهم را بالا گرفتم ،به آسمان،تا سیل اشک هایم را مهار کنم اما نمیشد...

آخر یک عمر از بهترین و شیرین ترین لحظه های خدایی بودنم عقب افتاده بودم و تازه امروز متوجه شدم

دلشکسته بودم ،از خودم بخاطر اینکه از بهترین و مهمترین لحظات زندگیم سرسری رد شدم

دوباره چشمانم را بستم،به یاد روزهای با زهرا(س) شروع کردم ذکر گفتن،سبحان الله...

و در دل خدا را شکر کردم که از غفلت تسبیحات در آمدم،طعم شیرینی داشت،عاشقانه تمام شد.

به سجده رفتم دوباره برای حضرت مادر اشک ریختم،شیرین بود.

از او تشکر کردم که معمای شیرین ترین و زیبا ترین ذکر عالم را برایم حل کرد.



پی نوشت:

هر روزمون به یادحضرت مادر...

هر ثانیمون به عشق حضرت مادر...

و هر لحظمون برای حضرت مادر

نویسنده:فاطمه سادات یوسفی


+نوشته شده در شنبه 92 آذر 30ساعت ساعت 11:15 عصرتوسط <مدیر وب(حامد)> | نظر بدهید