سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با قیمت زن ها مشکل دارم

بدم می‌آید… از این دنیا که پر از دخترهای قیمت پایین است… از این دنیا که مردهایش را دخترها پررو کرده‌اند بدم می‌آید.

 

با قیمت زن ها مشکل دارم

حالا که دارم فکرش را می‌کنم می‌بینم تمام مشکل مردها با من و من با مردها این است که آنها می‌خواهند مالک من باشند و من این نوع مالکیت را دوست ندارم. نه اینکه خود اصل مالکیت بد باشدها. قضیه این است که مردها یاد گرفته‌اند (زن‌ها یادشان داده‌اند) که بدون هیچ تلاشی مالک بی چون و چرا باشند.

من همیشه معتقد بوده‌ام و هستم (شاید هم درست نباشد. شاید هم عصبانی‌تان کند) که هرزنی قیمتی دارد. قیمت یک زن می‌تواند داشتن رابطه جنسی، قیمت یک زن داشتن یک نام در شناسنامه‌اش، قیمت یک دختر آیس پک، قیمت یکی دیگر اس ام اس بازی هرروزه، قیمت یکی دیگر رفتن به رستوران است. گاهی بعضی از این قیمت‌ها انقدر کم بوده‌اند و هستند که ناخودآگاه روی مردها تاثیر می‌گذارند. آنها آرام آرام یاد می‌گیرند که بودنشان کافی است، همان حضور فیزیکی‌شان حالا یک رستوران هم رویش، اصلا یاد می‌گیرند چند تا “دوستت دارم” که دروغی است می‌تواند برای آنها کار راه انداز باشد و بعد به تبع آن قیمتی که می‌پردازند چه می‌خواهند؟ مالک بودن!

من با مالک بودن هیچ مشکلی ندارم. اما با قیمت زن‌ها مشکل دارم. با اینکه مردها در ازای این مالک بودن هیچ هزینه‌ای نکرده باشند. اینکه هر وقت خواسته‌اند زن‌ها بوده‌اند. زن‌هایی با قیمت‌های خیلی کم که وقتی تو برای خودت قیمت کلانی تعریف می‌کنی آنها به سادگی تو را رها می‌کنند و می‌روند سر وقت زنی با قیمت پایین‌تر. زنی که چهار تا “دوستت دارم” برایش کافی است. دختری که با یک بستنی کیم خوشحال می‌شود و تمام عشقش را می‌گذارد کف دست مردها و تمام مسئولیت‌های زندگی را هم بر دوش می‌کشد. این چیزها مادی نیست‌ها، نقدی نیست‌ها، مردها یاد گرفته‌اند صبر نکنند… پسرها از صبر کردن، از تلاش کردن می‌ترسند و در عوضش دخترانی هستند که همیشه در دسترس‌اند، قیمتی ندارند، همیشه حی و حاضر و ترگل و ورگل قلبشان را گرفته‌اند توی دستشان تا به مردها تقدیم کنند و بعد هم اگر به آنها خیانت شد، اگر به آنها ظلم شد هی گریه کنند و آه و فغان راه بیندازند که مردها ظالم‌اند و بعد دوباره همیشه در دسترس و بی‌قیمت باشند….

حالا که دارم فکرش را می‌کنم می‌بینم تمام مشکل مردها با من و من با مردها این است که آنها می‌خواهند مالک من باشند و من این نوع مالکیت را دوست ندارم. زمان‌های زیادی فکر می‌کنم یک مرد می‌خواهد به من چه بدهد؟ من را ببرد مسافرت؟ من که تمام سفرهای دنیا را رفته‌ام.

مثلا بیاید و من را (مثل اکثر دخترهای ایران) از دل خانواده‌ام بکشد بیرون و نجاتم بدهد از دست سنگدل‌ترین مرد عالم (پدرم)؟

من و بابا که چندسال است به این نتیجه رسیده‌ایم که با تمام مشکلاتمان هم را به هیچ کس نمی‌فروشیم.

فکر می کنم یک مرد می‌خواهد به من چه بدهد؟ باید من را ببرد “ماه” ،یا مثلا “اقامت آمریکا” را به من بدهد. یا مثلا میلیاردها پول به پایم بریزد تا من فکر کنم که خیله خب، او چیزی دارد که من ندارم و من به او احتیاج دارم و قیمت من همین است و حالا او می‌تواند مالک من باشد.

اما این ها همه خیال خام است.دورتادور من پر از مرد و پسر است که انقدر زن‌های قیمت پایین دیده‌اند که فکر می کنند با خریدن یک بسته شکلات نسله(که من تا قبل آن نخورده بودم! و آنها اصلا این شکلات را کشف کرده‌اند) یا مثلا صرف پنج دقیقه راه رفتن توی خیابان با من (و تصور ابلهانه‌ی اینکه من دارم می‌میرم که با یک مرد قدم می‌زنم) می‌توانند مالک بی چون و چرای آدم بشوند….

بدم می‌آید… از این دنیا که پر از دخترهای قیمت پایین است… از این دنیا که مردهایش را دخترها پررو کرده‌اند بدم می‌آید.

از دنیایی که مردها برای داشتن زن‌ها هیچ بهایی نمی‌دهند و اگر قیمتت بالا باشد و به یک دوستت دارم دروغی راضی نشوی متهم به پرتوقعی و عاشق نبودن می‌شوی متنفرم… دیده‌ام هم‌ها، دیده‌ام که می‌گویم.



+نوشته شده در سه شنبه 92 اسفند 27ساعت ساعت 12:57 عصرتوسط <مدیر وب(حامد)> | نظر