سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بررسی دلیل سست وهابیت برای تخریب قبور امامان

یکی از مشکلات جدی مسلمان (چه شیعه و چه سنی)، وهابیت تکفیری است و از طرفی، آشنایی با عقاید و عملکرد وهابیت تکفیری و نقد آنها یکی از نیازهای جدی جوامع مسلمان است.

از این رو سلسله مباحث وهابیت شناسی را که توسط حضرت آیت‌الله جعفر سبحانی تدریس شده است، تقدیم مخاطبان گرامی می‌کند که شماره چهاردهم این مجموعه از نظر می‌گذرد.

 



بسم الله الرحمن الرحیم

بحث ما در باره پاسداری از قبور اولیای الهی،‌ انبیا و امامان معصوم(ع) بود، دلائل اینکه چرا باید از قبور آنان پاسداری کرد، از نظر قرآن و حدیث بیان کردیم، هرچند روایاتی که از امامان در این مورد وارده شده‌‌اند، چیزی نقل نکردیم، زیرا طرف بحث و خطاب ما افراد دیگر است، از این رو فقط اکتفا می‌‌کنیم به آیات قرآنی و احادیثی که آنها پذیرفته‌اند، و الا احادیث ائمه اهل بیت در پاسداری از قبور ائمه اهل بیت بالأخص حسین بن علی(ع) فراوان است.

دلیل مخالفین

اکنون می‌‌خواهیم دلیل مخالفین را بررسی کنیم، یعنی کسانی که می‌‌گویند باید این قبة و بارگاه را خراب کرد و قبور را نیز با زمین یکسان نمود.

حدیث أبو الهیاج اسدی

اینها دلیلی دارند به نام حدیثی که آن را ابوهیاج اسدی از امیرمؤمینن نقل کرده است، مسلم در صحیح خودش می‌‌گوید‌: «ألا أبعثک علی ما بعثنی علیه» رسول الله(ص) امام به این فرد می‌گوید: آیا آماده‌ هستی که من تو را به ماموریتی بفرستم که پیغمبر مرا برای آن ماموریت فرستاد، بعد چنین فرمود - أن لا تدع تمثالاً إلّا طمست - هیچ تصویری را نمی‌‌بینی مگر اینکه آن را محو می‌‌کنی، لابد تصویر ذی روح بوده است- و لا قبراً مشرفاً إلّا سویته- هیچ قبری را نمی‌‌بینی مگر اینکه آن را تسویه کنی، حدیث این است:« ألا أبعثک علی ما بعثنی علیه رسول الله(ص)، أن لا تدع تمثالاً إلّا طمست، و لا قبراً مشرفاً إلّا سویته»

هنگامی که می‌‌خواستند گنبد و بارگاه ائمه بقیع(ع) را ویران کنند، قاضی نجدی با این حدیث استدلال کرد، علمای مدینه را جمع کرد و با این حدیث استدلال کرد، البته استدلالی که طرف نمی‌‌توانست سخن بگوید، زیرا هم سوال دارد و هم جواب، و لی در ضمن سوال جواب ها را نیز گنجانده بودند، و لذا علمای مدینه سکوت کردند.

اکنون ما باید ببینیم که آیا این حدیث از نظر سند ارزش دارد یا نه؟ و بر فرض اینکه از نظر سند ارزش داشته باشد و سند آن تمام باشد، دلالتش چیست؟

بررسی سند حدیث أبوالهیاج اسدی

من در اینجا از نظر سند دو کتاب را معرفی می‌‌کنم، یکی کتاب:« میزان الإعتدال» مال ذهبی است، دیگری: «تهذیب التهذیب»، مال ابن حجر، شما در باره این افراد به این کتاب‌‌ها مراجعه کنید، نام این افراد همان گونه که نقل کردم، مسلم این روایت را نقل می‌‌کند از فردی بنام: «وکیع»، او نقل می‌‌کند از فردی بنام سفیان ثوری که معروف است، او هم نقل می‌‌کند از حببیب بن أبی ثابت، او هم نقل می‌‌کند از ابو وائل، او هم نقل می‌‌کند از ابو الهیاج اسدی، او هم نقل می‌‌کند از علی بن أبی طالب و علیّ(ع) هم از پیغمبر اکرم(ص) نقل می‌‌فرماید.

1- شخصیت وکیع

راوی اول که مسلم از او نقل می‌‌کند بنام وکی، ابن حجر در تهذیب التهذیب می‌‌گوید این مرد در پانصد حدیث خطا کرده، از کجا معلوم است که یکی از خطاهایش در همین حدیث نباشد، حتی می‌‌گوید چندان آگاهی درست از زبان عربی نداشته و لذا نقل‌‌هایش قابل اعتماد نیست.

2- سفیان الثوری

در باره سفیان ثوری همه می‌‌گویند مدلس بوده است، یعنی تدلیس می‌‌کرده، مثلاً شیخی را که ندیده بود، روایت را به او منتسب می‌‌کرد در حالی که بین او و بین شیخ قبلی یک نفر واسطه بوده است، ولی برای اینکه قلّت و کمی واسطه را نشان بدهد، واسطه را حذف، و از آن شیخ قبلی نقل می‌‌کرد، و تدلیس بر خلاف عدالت است، یعنی آدم مدلس قولش حجت نیست.

3- حبیب بن أبی ثابت

حبیب بن ثابت نیز گرفتار همین بیماری بوده که سفیان الثوری به آن مبتلا بوده است، یعنی تدلیس در حدیث، اصولاً محدثانی بودند مدلس.

انگیزه تدلیس چه بود؟

ممکن است کسی بگوید که چرا اینها در حدیث تدلیس می‌‌کردند؟

برای اینکه در جامعه مقام و موقعیت بهتری پیدا کنند، یعنی سند را کم می‌کردند تا موقعیتشان به پیغمبر اکرم نزدیکتر باشد.

4- أبو وائل و انحرافش از امیر المؤمنین(ع)

اما ابوائل منحرف از امیر المؤمنان بوده است، معنای انحراف برای شما روشن است و احتیاج به توضیح ندارد.

5- أبوالهیاج الأسدی

آخرین فردی که از او نقل می‌‌کنند، أبو الهیاج اسدی است، من در باره او مذمتی ندیده‌‌ام، اما در تمام صحاح ستّة فقط همین یک روایت را دارد، انسانی که فقط یک روایت نقل کند، معلوم می‌‌شود که این مرد محدث نیست، و ما باید به روایت محدثانی گوش بدهیم که کار شان نقل حدیث است، اما انسانی که در تمام صحاح ستّه، فقط یک حدیث نقل کرده، این نشان می‌‌دهد که کار این آدم نقل حدیث نبوده است، بلکه یک نخود بریز بوده و لذا در «علم الحدیث» به حدیث چنین افرادی اعتماد نمی‌‌کنند، این بود بررسی سند حدیث، عرض کردم که «تهذب التهذیب» ابن حجر و « میزان الإعتدال» ذهبی برای شناخت این افراد را مطالعه کنید.

پس اینها یا مدلس بوده‌‌اند و یا خطا کار، یا منحرف از امیر المؤمنین یا فردی که فقط یک حدیث در تمام صحاح دارد و این نشان می‌‌دهد که کار این آدم نقل حدیث نبوده است.

پس سند، معتبر نیست.

بررسی دلالت حدیث أبو الهیاج

بر فرض قبول کردیم که سند حدیث خوب است، حال سراغ دلالتش می‌‌رویم:

متن حدیث: «لا تدع تمثالاً إلّا طمسته، و لا قبراً إلّا قبراً مشرفا إلّا سوّیته» (1)1_(صحیح مسلم، 13/61، کتاب الجنائز، سنن ترمذی: 2/ 256.، باب ما جاء فی تسویة القبور، سنن النسائی: 4/ 88، باب تسویة القبور(.

هیچ تصویر (ذی روح) را ترک مکن مگر آنکه آن را محو کنی، و نیز هر قبری بلندی را که دیدی آن را مساوی و برابر ساز.

باید به دو کلمه دقت کنیم، یکی به کلمه‌ «مشرفاً»، دیگری کلمه‌ «سوّیته»، اگر به این دو کلمه دقت کنیم، مفاد حدیث روشن می‌‌شود.

»مشرف» از شرف است، به هر بلندی می‌‌گویند شرف، ولذا سادات را می‌‌گویند شرفا، چرا؟ چون نسب بلندی دارند، کوهان شتر را می‌‌گویند شرف، چرا؟ چون بلندترین و بالاترین نقطه‌‌ای است در شتر، خانه‌‌های که می‌سازند، به آن نقطه‌ بلندیش می‌‌گویند: «شرف»، چرا؟ چون نقطه‌‌ا‌ی بلندی است، «ولا قبراً مشرفاً» قبر بلند، یعنی قبر مرتفع و بلند، تا اینجا کلمه‌ مشرفاً روشن شد.

حال باید ببینیم که:« إلّا سوّیته» یعنی چه؟ کسانی که در لغت عرب وارد هستند، تسویه گاهی یک مفعول بر می‌‌دارد و گاهی دو مفعول، مثلاً در «و نفس و ما سوّیها»، یک مفعول دارد، آنجا که صفت خودش باشد، یک مفعولی است، مانند: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا» (الشمس: 7) نفس را تسویه کرد، آن نفس را تسویه کرد و به کمال رساند، یا در آیه دیگر می‌گوید: «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُسَاجِدِینَ» (الحجر:29) «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ»

هر موقع اسکلیت آدم تمام شد، یعنی انسان روح درش دمیده شد، سجده کنید، کلمه «سوّی» اگر یک مفعول برداشت، تسویه صفت خودش است، خودش را تسویه کنید که به حد کمال برسد.

اما اگر بخواهد دو مفعولی باشد، صفت خودش نیست، بلکه می‌‌گویند این را با آن برابر کن، «سویت هذا بهذا»، این دو تا نخ را با هم مساوی کردم، این دو قالی را مساوی کردم، قرآن از مشرکین نقل می‌‌کند: «إِذْ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ» (الشعراء: 98) شما بت‌ها را در این جهان، با رب العالمین یکی فرض می‌‌کردید، در اینجا تسویه صفت خودش نیست، بلکه صفت قیاسی است، این با آن مساوی شد، اگر این نکته را دقت کردی، در لغت عرب این کلمه چنین است، یک مفعولی صفت خودش است، اگر بخواهد دو مفعول بردارد آن هم به حرف جر، صفت خودش نیست، بلکه مقایسه است، این را با آن مساوی کردند.

آیا در این حدیث یک مفعولی است یا دو مفعولی؟ یک مفعولی است، «و لا قبراً مشرفاً إلّا سویّته»، ضمیر بر می‌‌گردد به قبر، این قبر را تسویه کنید، نمی‌‌گوید تسویه با چیز دیگر کنید، اگر تسویه با چیز دیگر بود، قطعاً مفعول دوم به حرف جر می‌‌آمد، حال این آقا که می‌‌گوید قبر را باید با زمین یکسان کرد، اینکه مفعول دوم ندارد، اگر می‌‌گفت: «إلّا سویته بالأرض»، سخن شما درست بود، مثل اینکه گفته: «إِذْ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ»، درست است، اما نگفته سویّته بالأرض، بلکه گفته «إلّا سوّیته»، صفت خودش است، باید این قبر را تسویه کرد، معلوم می‌‌‌شود روی قبر و سطح قبر اعوجاج و پستی و بلندی داشته، فلذا می‌‌گوید سطح این قبر را مساوی کن و از حالت اعوجاج در بیاور، اتفاقاً نظر امامیه همین است که قبر باید مسطح باشد نه معوج و نه پشت ماهی، جناب آقای قاضی القضات، جناب آقای بریحه، شما عرب هستید، اقلاً به قواعد و لغت عرب دقت کنید.

اگر علیّ علیه‌السلام فرمود که «إلّا سویّته بالأرض»، سخن شما درست بود که باید قبرها را با زمین یکسان کرد، ولی فرموده: «إلّا سوّیته»: دو مفعولی نیست، مقایسه در کار نیست، بلکه صفت خودش است، قبر را تسویه کن، یعنی اگر این قبر دارای اعوجاج است، آن را صاف کنید، اتفاقاً شرّاح صحیح مسلم حدیث را چنین معنا کرده‌‌اند، همگی با این حدیث استدلال می‌‌کنند که قبر باید مسطح باشد نه معوج و نه پشت ماهی، شرّاح صحیح مسلم حدیث را چنین معنا کرده‌‌اند، می‌‌گویند:

باب «فی تسویة القبر»، آنها که محقق هستند، و در دوران گذشته حدیث شناس بودند، باب فی تسویة القبر، یعنی قبر را تسویه کن، مثل اینکه قرآن می‌‌فرماید: « فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ» اسکلیت آدم که به حد کمال رسید «فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ». صفت خودش است، اگر گفته بود، «ولا قبراً مشرفاً»، بلندی دارد، «إلّا سویته بالأرض»، حرف شما درست بود، مثل اینکه می‌‌فرماید: «إِذْ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ الْعَالَمِینَ». اما کلمه‌ بالأرض نیست، بلکه یک مفعولی است، یعنی صفت خودش است، مقایسه در کار نیست، مانند: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا» الشمس: 7. قبر را تسویه کن، یعنی قبر مسطح باشد، پستی و بلندی نداشته باشد، یا مکروه است یا حرام.

با این حدیثی که سندش این همه اشکال دارد و معیوب است، اصلاً در این حدیث، دلالت نیست، چگونه این همه آثار اهل بیت را با کلنگ ظلم خراب کردند، این گنبد و بارگاه را که سال‌‌ها مسلمانان ساخته بودند خراب کردند، با استناد با این حدیث، قبة‌هایی که بر روی قبور ائمه اهل بیت بود، روی قبر ائمه اهل بیت، قبابی که روی قبر عباس بود، قبابی که روی قبر خدیجه بود، همه‌ اینها را ویران کردند، لا اقل یک نگاهی به شرح صحیح مسلم کنید، ببینید که جناب نووی چه می‌‌گوید، دیگران چه می‌‌گویند.

حتی نقل می‌‌کنند یکی از دوستان ما در سفر مرد و از دنیا رفت، همه‌ ما نشستیم و او را دفن کردیم، قبرش مسطح کردیم، چرا؟ چون در اسلام باید قبر مسطح باشد و این حدیث را نقل می‌‌کند: «و لا قبراً مشرفاً إلّا سوّیته «. قبر را مساوی کن، قبر را تسویه کن.

فرض کنید که این حدیث می‌‌گوید قبر را با زمین یکسان کن، چه کار دارد به قبه‌‌ها، چه کار دارد به خانه‌‌های که ساخته‌‌اند که زائرین بنشینند و قرآن بخوانند و حمد بخوانند، می‌‌گویند قبر را با زمین یکسان کن، شما قبه‌‌ها و بارگاه را خراب کردید، جاهای که مردم در آنجا قرآن می‌‌خوانند خراب کردید، اصلاً این حدیث چه ارتباطی به تخریب قبور و خانه‌ها دارد، این خانه‌‌ای که پیغمبر اکرم در آن مدفون است، از روز اول این قبر در خانه بوده، چون آن حضرت را در خانه‌ خودش دفن کردند.

علاوه بر این، تسویه قبر با زمین، بر خلاف اجماع علماست، «الفقه علی المذاهب الأربعة» را مطالعه کنید، همه فقهای چهار مذهب می‌‌گویند قبر باید یک وجب از زمین بلندتر باشد، پس این حدیث حتی به نحوی که شما معنا می‌‌کنید، علاوه براینکه بر خلاف اجماع است، ارتباطی به ویران کردن این آثاری که نشانه‌ حضارت و تمدن و نشانه نیاکان و بزرگان ماست ندارد.




+نوشته شده در چهارشنبه 92 دی 4ساعت ساعت 12:32 صبحتوسط <مدیر وب(حامد)> | نظر بدهید